امید مبارک| فرامرز قریبیان برای من فراتر از یک بازیگر است، حضور او چه در سینما و چه در خارج از آن همیشه جذاب است. او که اکنون در آستانه هشتاد سالگی است و سال ها و سال ها دور صورت و موهایش نشسته است، هنوز نمی توان او را پیر دانست.
کمتر کسی می تواند عواقب اجتناب ناپذیر گذر زمان را به کمک سلامت روانی قوی، انگیزه و عشق بی پایان دفع کند و از دروازه «استقامت» وارد شود. کلینت ایستوود و آخرین فیلمهایش را به یاد آوردم که چگونه حتی در دهه نودش با فکر خوب و برنامههای بلندمدت و عشق به کار میتوانست بر چین و چروکها و گذر زمان غلبه کند و ادامه دهد.
در سینمای ایران اما موضوع کمی متفاوت است و به ندرت میتوان تهیهکنندههایی را پیدا کرد که بتوانند آثاری با کیفیت و متنوع در فضایی مواج و متحول که حاصل سیاستهای جاری، پرفروشها و روندهای تجاری است خلق کنند و در این فضای هنری، مانند او ترجیح می دهد سکوت کند تا خاطرات یک رکورد پنجاه ساله را با اجراهای کوچک و بی اثر مخدوش کند. وقتی به این سفر طولانی خیره می شوم، فراز و نشیب هایی مانند ضبط های هر هنرمند وجود دارد.
از اولین حضور جدی در سینما با رفیق گرمابه و گلستانش «مسعود کیمیه» در فیلمهای «خاک»، «گوزنها» و «گزال» کم کم به عضویت تیم سینمای کیمی درآمد و در نقش یک معترض جوان.و در عین حال به برادرش احترام می گذاشت.یا دوست بزرگتری (که از زندگی شخصی اش برمی آمد) گرفت و درخشید.
با موهای مجعد و سبیل مشکی و عینک باکیفیت خاص به دست جلوی در ورودی مدرسه وارد آهو می شود و به یاد دوران مدرسه اش آرزوی بازی دانش آموزان را دارد و با دست زدن به زخمش می تواند خون را روی دیوار مدرسه بکشد. او حضور یک بازیگر تاثیرگذار را که در طول فیلم در کنار این بازیگر حضور داشت، در نقش “وسوگی” حس کرد.
حضور او در فیلم های تجاری آن زمان با وقوع انقلاب بیشتر شد و خوشبختانه ضبط های او از آن دوران در ذهن همان فیلم های کیمیایی باقی ماند و توانست در دوره جدید ادامه دهد. فیلم «سایههای بلند باد» او که با «فرمانه آرا» توسط کارگردانهای مختلف آن سالها کار میکند، در شرایط متغیر در کنار ارزشهای سینمایی و انواع موهای کوتاه و سبیلهای بلند و نقشآفرینی نادیده گرفته شد. بیشتر در سکوت جا مانده بود.
فیلم تاریخی «سفیر» و نقش «کیسبنمسر» حضور او را در دوره جدید تسهیل می کند و با «سناتور» و «پایه جهنم» کم کم قهرمان فیلم های ماجرایی نظامی شد. او در بیست فیلم بازی کرد که در شهرها پرفروش بودند.
اگرچه اکثر این آثار از نظر سینمایی (به ویژه فیلمنامه نویسی و کارگردانی) ضعیف بودند، اما آمادگی جسمانی قریبیان و چهره مردانه او در کنار شخصیت دیگر این فیلم ها یعنی جمشید هاشم پور، عامل اصلی جذب مخاطب بودند.
البته برخی از این فیلم ها مانند «قطار/ امیر قویدل»، «کانی مانگا/ سیف الله داد»، «بندر مه ولد/ قویدل» و «طعمه/ فرامرز صدیقی» با فیلمنامه های دقیق تر و ساخت حرفه ای تر، می توانند انجام دهند. کار بیشتر برای اقوام صحنه های هیجان انگیز شخصیتی متفاوت از شخصیت را نشان می دهد.
این کارگردان قهرمان در این دوره دو فیلم جنجال در تاسوکی و قانون را کارگردانی کرد و در دو فیلم کمدی نیز بازی کرد که هیچ کدام امتیازی به کارنامه او اضافه نکرد. اما اولین نمایش نسخه کامل «ردهای گرگ» فیلم مهم «کیمیایی» با بازی «قریبیان» در سینما بهمن در جشنواره یازدهم چنان در ذهنم نقش بسته است که پس از گذشت نزدیک به سی سال هنوز صحنه های آن زنده است.
نمایش پرانرژی و گیرا «همسایه ها» با آن دیالوگ های خاص کیمیایی و فضای بی نظیر کافه دربند هنوز به ذهنم خطور می کند: «صندل این دیوار دیگر نمی افتد…»
البته این فیلم آنقدر موقعیتها و فرصتهای سینمایی برای «بستگان» داشت که میتوان آن را ماندگارترین نقش سینمایی آن دانست که ذکر همه آنها نیاز به مقاله مفصلتری دارد. دو بازی دیگر او برای «کیمیایی»، «تجارت» و «رئیس» آنطور که می توانستند خوب نبودند.
در سال 1973، به لطف زنده یاد اووسی، این فرصت را داشتم که شاهد نقش او در فیلم I Want to Survive باشم.
در سالن اصلی دادگاه محل فیلمبرداری صحنه های فیلم دادگاه. وقتی صحنه آماده شد، گادری از نزدیکانش خواست که شروع کنند. این صحنه باید برای چند دقیقه بدون وقفه فیلمبرداری می شد. با راه اندازی دوربین، اقوام از یک طرف دفاع خود را در برابر قضات آغاز کردند و در حین حرکت روی سکو صدای او بلندتر شد و در جایی فریاد زد “این کافی نیست…” و تحت تاثیر ادامه کارش قرار گرفت. دیالوگ ها و نفرت در سخنرانی او روی تریبون آرام شد و اشک در چشمانش حلقه زد.
در پایان بازی نزدیکان گادری او را تعقیب کردند و تماشاگران شروع به تشویق او کردند. قیافه گادری نشان می داد که او تحت تاثیر بازی خود قرار گرفته است. سکانسی طولانی و دشوار که مستلزم ترکیب چندین حس مختلف در لحن و بیان است، با تسلط او بر یک برداشت ثبت شده است.
در سال های بعد که فرصت حضور در پشت صحنه فیلم های چشمان او و رئیس به وجود آمد، شاهد همین حضور موثر در مقابل دوربین بدون تمرین بودم که آن هم یک اقدام محسوب می شود. «چشمانش» و «گناهکاران» دو تجربه کارگردانی «همسایه ها» بر خلاف فیلم اول و دومش به کمک فیلمنامه های خوبشان به آثاری قابل توجه تبدیل شدند و نقش های خودش هم به همین دلیل پر جنب و جوش بود، اما متأسفانه به دلیل کم کاری ادامه پیدا نکرد. حراجی.
وقتی شنیدم خاتمیکیا برای «رفتن» به سراغ «اقوام» رفته، قابل پیشبینی بود که سالها بعد اتفاق خوبی بیفتد و حضور «بستگان» با این گریم و سیگار سوخته روی تراکتور بسیار خوشایند و دلنشین بود. مشاهده گردید. اما حسرت همیشه بخشی از ضبط هنرمندان است.
وقتی به یاد بازی های مختلف او در دو فیلم اول عسگر فرهادی یعنی «رقص در غبار» و «شهر زیبا» می افتم (مخصوصاً نقش مارگیر سرگردان و تقریباً خاموش با گریم عالی اش در فیلم اول)، تعجب می کنم که چرا. «فرهادی» در فیلمهای این دوره که همه جا حضور دارند، در فیلمهای «تختی/علی خاتمی»، «زنگی و مولانا/ناصر تقوایی» و سریال «در چشمان» هیچ خویشاوند یا نقشی وجود ندارد. باد» و میسر نشد چرا «شیمی»، کارگردان و رفیق قدیمی و همرزمانش در کارهای بعدی او با این بازیگر، یادگار روزهای اوج او نشدند، بنابراین در این پوچی، دوباره یکی پس از دیگری و در حساب پایانی آرزوی حضور واقعی و مستمر باقی می ماند ایران ….