شام های خوشمزه

خواب شب زیر آفتاب هنوز تمام نشده است، صبح گرگ کوله پشتی اش را برمی دارد و با تعقیب و دعای خیر مادرش به دروازه سیاه می رود تا برای بردن روزی حلال تلاش کند، اما هنوز 14 ساله نشده است. .

به گفته خودش پنجشنبه و جمعه اش اینگونه شروع می شود. تعطیلات برای او معنی ندارد زیرا بازی کودکان او را دفع می کند، او برای رسیدن به هر چیزی که می تواند تصورش را بکند تقلا می کند، اول برای غذا و مایحتاج اولیه یک زندگی کاملا معمولی می جنگد و بعد برای رسیدن به تمام چیزهایی که کم دارد می جنگد. .

او برای دستیابی به سرگرمی های مورد علاقه خود، داشتن یک زندگی خانوادگی معمولی، برای خلاص شدن از شر هر چیزی که بدون پول به دست نمی آید، مبارزه می کند.

او خود را «علیرضا» معرفی می کند. 14 سال و کلاس هفتم. او می گوید سعی می کند روزهای پنجشنبه و جمعه برای تامین هزینه های مدرسه و کمک به خانواده اش سر کار برود.

او البته اعتراف می کند که مجبور است کار کند، زیرا دو روز کار مشکلات او و خانواده اش را حل می کند. من روزی 40 تا 50 هزار تن می گیرم و اگر ببینم کسی از پرداخت این مبلغ راضی نیست، با قیمت کمتری سر کار می روم، پس چه کار کنم؟

علیرضا معتقد است افرادی که او را از بین این همه آدم انتخاب می کنند و به سر کار می برند «پیام آور خدا» هستند، بنابراین تمام تلاشش را می کند تا کارها را به بهترین شکل ممکن انجام دهد.

  تجربه؛ عنصر نامرئی محیط کار 2022

برای هیچی مهربان بودن

من معمولاً توسط افرادی استخدام می شوم که برای نظافت خانه، مغازه، حیاط، شیشه شویی نیاز به نیروی انسانی دارند، فکر می کنم اینها رسولان خدا هستند که روزی به من عنایت کنند، بنابراین سعی می کنم تمام تلاشم را بکنم.»

وقتی از او درباره رفتار کارفرمایان می پرسم، علیرضا فکر می کند. بعد از مکثی چند ثانیه ای با ذوق و شوق دهانش را باز کرد.

«بعضی‌ها خیلی مهربان هستند، با احترام رفتار می‌کنند، توهین نمی‌کنند، خودشان را توجیه نمی‌کنند، با آنها به گرمی رفتار می‌کنند، انگار بچه‌های خودمان هستیم. من دوست دارم وقتی بزرگ می شوم با این افراد خوب باشم و با همه، در هر زمان و هر مکان مهربان باشم. “مهربان بودن هیچ هزینه ای ندارد.”

وقتی نوبت به بخش «نارضایتی» رسید، شور و اشتیاق جای خود را به ابروهای اخم کرده داد. دوباره ایستاد، این بار در حالت عصبانیت.

«برخی افراد به گونه ای رفتار می کنند که باعث آزار و اذیت می شود، اما ما باید سکوت کنیم و روز را بگذرانیم. آنها کارهای نامناسبی انجام می دهند، به من و خانواده ام توهین می کنند، حتی گاهی به من ضربه می زنند و گاهی از مقدار آن کم می کنند.»

وقتی علیرسا از آرزوهایش می گوید با تمام وجودش هیجان زده می شود، تمام بدنش با آدم حرف می زند. گویی هر سلول بدنش دهان باز کرده و با تمام وجودش به زبان خودش کلماتی را بر زبان می آورد.

«وقتی بزرگ شدم دوست دارم خانه بخرم تا هر سال جابه جا نشویم و پدرم هر ماه نگران پرداخت اجاره خانه نباشد. برای مادرم ماشین لباسشویی می گیرم که دست های مریض و دست های سرد و گرم نپوشی و مهندس شوم تا برای مردم خانه ای بسازم و وقتی با خوشحالی وارد خانه هایشان شوند، خوشحال می شوم. برای دیدن آنها. خوشحالم.”

  اعتراض سازندگان «مرد از دست دادن» به صداوسیما

شام های خوشمزه

به کودکانی که باید با همسالان خود بازی کنند و بچه دار شوند، این فرصت داده می شود تا مسئولیت های خانوادگی را بر عهده بگیرند. آنها به دنبال رویاهای کودکی و نوجوانی می روند تا آرزوی پدر و مادرشان را برآورده کنند، حتی اگر برای یک شام خانوادگی نیم کیلو گوشت یا دو کیلوگرم برنج باشد.

خواسته ها گاهی آن چیزی نیست که عموم مردم فکر می کنند، گاهی خریدن یک کیلو شیرینی برای این مناسبت آرزوی بزرگ یک خانواده، پدر یا فرزند است.

گاهی این میل رنگ دیگری دارد، کودک می خواهد شرم را در چهره پدر و مادرش نبیند. در اینجا قلب های کوچک بزرگ می شوند و یک کودک تلاش می کند تا به خانواده خود کمک کند تا به این رویاهای کوچک بزرگ برسد.

محسن 11 ساله و کلاس پنجم ابتدایی است اما راه دیگری را در پیش گرفت. عصر به مغازه‌ها سر می‌زند که اگر بخواهد در ازای کارمزدی مغازه‌ها را تمیز می‌کنند، وام می‌گیرند و منتظر می‌مانند تا مغازه‌داران با او تماس بگیرند تا سر کار برود.

او می گوید: «وقتی از مدرسه به خانه می آیم، بعد از صرف ناهار و تکالیف، به مغازه ها می روم تا آنها را تمیز کنم. عمویم آن را به من پیشنهاد داد. ابتدا سخت بود، اما به مرور مشتری های ثابتی پیدا کردم که به خانه زنگ می زنند و می خواهند خرید کنند. ” بگذار تمیز کنم.”

او می گوید در گذشته قیمت را به صاحبان مغازه ها می گفتم اما الان به مشتریان همیشگیم نمی گوید چقدر است و آنها گاهی بیشتر از مبلغی که من می خواهم از 20 هزار تن تا 50 هزار تن می پردازند.

  گروگانگیری مرگبار در ایلام

«پولم را به مادرم می دهم و فقط گاهی برای خواهرم که کلاس اول است چیزهایی می خرم و وقتی خواهرم را خوشحال می بینم خیلی خوشحال می شوم و دوست دارم با اشتیاق زیاد پرواز کنم. وقتی بزرگ شدم همه چیز را از خواهرم و مادرم می گیرند و این آرزوی من است و قطعاً به آن خواهم رسید.

محسن می گوید اکثر مشتری های ثابت من مغازه دار پایین شهر هستند، پول زیادی می دهند و بهتر هستند، اما خریداران وسط شهر رفتار خوبی ندارند، بعضی ها دور هم جمع می شوند و شوخی می کنند و چیزهای نامناسب من و گاهی اوقات حتی می خندیم شوخی راحت است یا لباس های من را مسخره می کند.

این فقط حکایت دو کودکی است که مسئولیت های زیادی را بر عهده می گیرند، مردهای کوچکی که برای حفظ آبروی خود زحمت کشیدند و خانواده هایشان که منتظر شعارهای توخالی برخی مسئولان نشدند و به استقبال مردم شتافتند. دوربین یاوران دوست داشتنی، اما حقایق را پذیرفته اند و سعی کرده اند این حقایق زندگی خود را تغییر دهند تا پذیرفته شوند و مورد توجه قرار گیرند.

دیدگاهتان را بنویسید