دکتر علی امینی مدت کوتاهی یعنی حدود 14 ماه نخست وزیر ایران بوده و در این مدت تلاش کرده است که دست شاه را نه تنها از دخالت در امور اجرایی کشور، بلکه از تصمیم گیری های مهم مصون نگه دارد.
او حتی با برخی از رهبران حزب دمکرات آمریکا برای اجرای این تصمیم به توافق رسید و در میان گروهی از سیاستمداران بانفوذ این کشور برای خود هوادارانی پیدا کرد.
در بهار 1940 او زمام امور را به دست گرفت و با اخراج مردان شاه که تقریباً همگی سابقه فساد، رشوه و حتی دزدی داشتند، دربار را تضعیف کرد. از ابوالحسن ابتهای و سپهبد علوی مقدم گرفته تا سپهبد ضرگام و مهندس فروگی دستگیر و محاکمه شدند، تیمور بختیار از ساواک اخراج شد و سردار مجربی که سایه اش همچنان بر سر دادستانی ارتش بود، جایگزین شد.
امینی در این دعوا به قدری مصمم و جدی بود که تعدادی از متهمان – بر خلاف دستور دولت مبنی بر ممنوعیت خروج ماموران از مرز – از کشور متواری شدند و تا زمانی که آب از آسیاب افتاد، بی سر و صدا در گوشه ای از دنیا پنهان شدند. اما شاه که موقعیت و قدرت خود را در خطر می دید، دست به ضد حمله زد و ضمن کارشکنی در نقشه های امینی، آمریکایی ها را به سوی خود کشاند.
امینی شاید در شرایط عادی به هدفش می رسید، اما در آن زمان مشکلات کشور به حدی بود و بحران اقتصادی آنقدر شدید بود که هر دولتی با هر سیاست و روندی سرنگون می شد. امینی از نخست وزیری استعفا داد، اما شاه تنها از تغییر حکومت خشنود نبود.
بکیر آکلی در شرح حال رهبران سیاسی و نظامی معاصر می نویسد: «شاه که در دوره نخست وزیری ضررهایی متحمل شد، انتقام گرفت. او در هر سخنرانی و سخنرانی، نقطه تند حملات خود را متوجه او می کرد و سال ها بحران اقتصادی کشور را عامل اشتباهات خود می دانست. دستور داد از ورود به دربار و دعوت به هیچ مراسمی خودداری کنند.
از او در قوه قضائیه شکایت شد. روزی که قصد سفر به اروپا را داشت، او را از پله ها پایین آوردند و تحت مراقبت و توهین به دادگاه بردند. سال ها خانه اش تحت کنترل ماموران امنیتی بود و اجازه ملاقات با کسی را نداشت. هرکس با او ملاقات کرد گرفتار شد.»
چند سالی همینطور بود تا اینکه همزمان با محکم شدن قدرت شاه، کمی از عصبانیتش فروکش کرد و از فشار بر امینی کاسته شد.
از آن پس، گهگاه به عنوان یکی از نخست وزیران سابق در مناسبت های مختلف مانند اعیاد ملی یا مذهبی به دادگاه رفته و همراه با همکارانش با شاه ملاقات داشته است. اما در پشت قدرت ظاهراً تزلزل ناپذیر پادشاه، او چیزی را دید که در آن زمان کمتر کسی متوجه شد.
ظاهراً یک سال قبل از زمستان 57 به شاه گفت که این دوران (دیکتاتوری و تمامیت خواهی) عاقبت خوبی نخواهد داشت و مشکلات بزرگی برای کشور ایجاد می کند. شاه این توصیه را جدی نگرفت و به آن گوش نکرد. اندکی بعد – در اواخر دولت آموزگار – امینی مجدداً به شاه پیشنهاد انحلال ساواک و حزب رستاخیز و عزل مقامات بدنام و منفور را داد.
حتی این بار شاه سخنان امینی را نپذیرفت و حتی به او – که اصالتاً قاجاریه بود – گفت: به جای من کدام قاجار را می خواهی به تخت سلطنت بنشانی؟ علی امینی شاهد سقوط سلطنت و مرگ آخرین شاه ایران بود و چند سال بعد زندگی کرد. او در چنین روزی در سال 1992 در پاریس درگذشت.