فرادید| قبلا فکر می کردم کوهنوردی یک فعالیت بسیار مردانه است. تعقیب ماجراهای مردان با مأموریت تسخیر، تسخیر کوه، غلبه بر ترس های آن، تسخیر خود. شاید این داستان برخی از کوهنوردان باشد، اما وقتی خودم پا به این مسیر گذاشتم، متوجه اتفاقات بسیار متفاوتی در صخرهها شدم.
به گزارش فراد؛ صخره نوردی مانند شنا در آب های طبیعی شما را مجذوب خود می کند. من روی صخره حضور کامل دارم. چشم ها به دقت توجه می کنند، جزئیات سنگ ها را بررسی می کنند و سعی می کنند مسیر عبور سنگ را شناسایی کنند.
زوایای هشدار و زنگی هستند که با صدای صخره ها، راهنمای من و محیط سنجیده می شوند. دست ها تمام سطوح را لمس می کنند تا ویژگی های خود را احساس کنند، در حالی که کل بدن تعادل و هماهنگی را با اشکال مختلف سنگ ها حفظ می کند. برخلاف پیاده روی که می توانم با شادی و دقت در طبیعت قدم بزنم، مشاهده دقیق در صخره نوردی ضروری است.
کوهنوردی را از دوران دانشجویی در لیورپول شروع کردم. من در خانواده کوهنوردی متولد نشدم. ما عاشق طبیعت و فضای باز، شنا در رودخانه ها و استخرها با آب معدنی، پرسه زدن در مزارع و گذراندن آخر هفته ها به پیاده روی در تپه های کوتاه و شیب دار و جنگل های اطراف خانه بودیم.
زندگی در لیورپول یک تناقض کامل بود. ناگهان خود را در شلوغی شهر دیدم که در خیابان توسط بچه ها احاطه شده بودم. جدید بود اما حس نوستالژی و بیگانگی داشتم. من از دست داده بود.
وقتی به باشگاه کوهنوردی دانشگاه پیوستم راهی برای فرار از شهر پیدا کردم. هر آخر هفته یک ون با لباسهای نامرتبم قرض میگرفتم تا بروم و کوههای بریتانیا را کشف کنم. برای اولین بار از زمان پیوستن به باشگاه، اسنودونیا، منطقه پیک، ناحیه لیک و اسکاتلند را دیدم.
من عاشق پیاده روی هستم و خیلی زود صعود را یاد گرفتم تا بتوانم از دست ها و پاهایم برای قدم زدن ایمن از میان پله ها و پله های سنگی ناپایدار مانند صخره های مهیب اسنودان استفاده کنم. صخره نوردی قدم بعدی من بود.
من شروع به بالا رفتن از پله های یک کلیسای قدیمی در لیورپول کردم و بلافاصله عاشق حرکات شدم. دوست داشتم بدنم را روی دیوار بگذارم و خطوط رنگی دستگیره هایی را که تا سقف ادامه داشت دنبال کنم. این تمرینات به تعادل، هماهنگی و قدرت نیاز داشت. وقتی این تمرینات را یاد گرفتم، همه چیز به آرامی پیش رفت و وقتی چیزی درست نمی شد، باید بیشتر روی آن تمرین می کردم، به عبارت دیگر، مشکلی بود که باید آخر هفته آینده حل می کردم. تمرین سنگنوردی داخل سالن ایمن، گرم، مفرح و اجتماعی بود.
جرأت کردم و با دوستان کوهنوردم به سمت قله های صخره ای فراگیت، آستینگی و روش رفتم. اما بالا رفتن از یک صخره واقعی همان لذت فوری را از تمرینات به ارمغان نمی آورد. من کوهنوردان را با کوهنوردان مرد با تجربه دنبال می کردم و در حرکت مشکل داشتم و مدام به من یادآوری می شد که از زانوهایم روی یال های سنگی استفاده کنم (بدیهی است در این مواقع مورد سوء استفاده قرار می گرفتم). یک بار افتادم و به طناب آویزان شدم که همراهم مرا صدا زد و سعی کرد مرا از بالای یک معدن سنگ (صخره ای در بالای کوه سنگی) که پایین تر از او بود هدایت کند. البته، این تجربه یادگیری مناسبی نبود.
برای من مشخص شد که کوهنوردی در فضای باز بسیار پیچیده تر از کوهنوردی در داخل خانه است. باید وسایل و انواع گره ها و نحوه حرکت روی صخره ها را یاد می گرفتم و کتابچه های راهنما را هم می خواندم که کدهای مخصوص به خود را هم داشتند.اصطلاحی در شمال انگلستان توصیف شده است (به معنای صعود سخت و طاقت فرسا).
شاگردی من در کوهستان با جابجایی بزرگ خانه و حرفه ام در 20 سالگی شکل گرفت. من از لیورپول به یورکشایر نقل مکان کردم و در آنجا با صخره برونته (نام خواهران برونته که آثار خود را در زمان زندگی در آن منطقه می نوشتند) بهتر آشنا شدم. این سنگ رسوبی متشکل از شن و ماسه است که زمانی از کوه های حوضه Peine سرازیر می شد و اکنون 320 میلیون سال بعد سنگ بنای بسیاری از کوهنوردان بریتانیایی است.
این علاقه به زمین شناسی برای من تازگی داشت. من دانشجوی هنر بودم و ادبیات انگلیسی می خواندم. من نوع جدیدی از تحقیقات را با بالا رفتن از فضای باز کشف کردم. جرأت کن برو به سمت صخره ها، دیدم چطور صخره خواندن را یاد بگیری و برای بالا رفتن و بالا رفتن باید کلمات حرکات بدنی را یاد بگیری. کوهنوردان خوب نقشه حرکت بدن خود را روی صخره می دانند. تماشای آنها میل به یادگیری این زبان ماهرانه را در من برانگیخت.
از صخره های سنگی تا صخره های آتشفشانی منطقه دریاچه راه افتادم. هنگام کار در وردزورث تراست در گروسمر، صحنه متفاوتی مرا تحت تأثیر قرار داد. همه جا سنگ بود. سنگهای شیل و گدازه در خانهها و انبارها، دیوارهای سنگی، تودهها و پیادهروها ظاهر شدند. آنها را از زمین به برجستگی ها (برآمدگی های صخره ای) و سنگ هایی می ریختند که صخره های بلند را تشکیل می دادند. حرکت روی این صخره ها آنقدر آسان بود که تا به حال این راحتی را روی سنگریزه ها احساس نکرده بودم. جریانی تشکیل می شود.
در Grasmere، با یک کوهنورد محلی آشنا شدم که حس ارتباط بین بدن و صخره را عمیق تر کرد. برخلاف کوهنوردانی که قبلا دیده بودم و این فعالیت برای آنها یک ورزش یا سرگرمی بود، برای کوهنوردان این منطقه کوهنوردی معنای دیگری داشت. سنگ تراش، مسافر و کوهنورد بودند که کارشان با سنگ هر روز و در هر شرایط آب و هوایی معتدل بود. سنگ برای آنها یک روش زندگی بود.
من یک فرهنگ لغت کوهستانی وسیع تری در مورد سنگ آهک یونانی، سنگ های ولز و قله آتشفشانی Ekai در Coelin ایجاد کردم و دریافتم که انواع مختلف سنگ ها به الگوهای حرکتی خاصی نیاز دارند. در حالی که مقیاس سنگ با اصطکاک و حداکثر تماس بین پوست و سنگ همراه است، شیل صاف است و نیاز به دقت با تیغ تیغ دارد.
سنگهای آتشفشانی کنترل کاملی دارند، اما اگر به بالای جوانترین کوههای بریتانیا برسند، سست و خطرناک میشوند. ورزش در این مکان های سنگی مختلف تبدیل به تمرینی برای تمرکز جسمی و ذهنی می شود که مانند یوگا یا مدیتیشن خودخواهی را از بین می برد.
پرش بعدی در سفر من دوباره شمال بود، به سمت گرانیت. در حین کار برای پارک ملی کنگو، به دیدگاه متفاوتی برخوردم. من در این قطعه زمین عظیم با جنگل های کاج و فلات های تقریباً قطبی سرگردان شدم و تجربه خود را با گردشگری آغاز کردم. راهنمای من در کاوش در این منظره عجیب و غریب، نویسنده ای محلی به نام نان شپرد بود.
شپرد به زیبایی درباره کنگوم ها در کوه زنده می نویسد. برخلاف تصور هدفمند بسیاری از کوهنوردان، او نگران قله ها یا رکوردهای شخصی نیست. شپرد به کوه به عنوان یک کل نگاه می کند و کانگورو را به عنوان مکانی زندگی با گیاهان، سنگ ها، حیوانات و عناصر می ستاید.
حواس برای شپرد در فرآیند درک کوه ها کلید هستند. او در مورد بیرون رفتن در هر شرایط آب و هوایی و استفاده از بدن خود به عنوان ابزاری برای درک مکان می نویسد. او با پای برهنه راه میرود، توتهای کوهی را میچشد، و حتی به خواننده دستور میدهد که از پاهایش برای دیدن جهان استفاده کند و فریاد میزند: «چه تجربه جدیدی!» از طریق روحیه سخاوتمند او و گشتهای خودم در گرانیتهای بلند فلات کونگومز، متوجه شدم. که کوهنوردی نباید فرآیندی برای آزمایش توانایی های من در برابر چیزی باشد، بلکه شدت تمرکز می تواند من را به جلوه دیگری از بودن برساند.
کوهنوردی به من آموخته است که با ریسک بازی کنم و آسیب پذیری خود را درک کنم زیرا مهارت هایی را توسعه می دهم که قبلاً هرگز نداشته ام. علاوه بر بهبود مهارت های جسمی و ذهنی، ایده ای از حرکات بین افراد و سنگ ها پیدا کردم.
یادگیری زبان راک حرکتی بین بدن و سنگ، حافظه ماهیچه ای و میل لامسه است. یک چشم ناخودآگاه بلافاصله به صخره ای در پایین نگاه می کند، زیرا تنها چیزی که می تواند ببیند یک گستره خشک از سنگ مرده است. اما صخره از دیدگاه یک کوهنورد یک پیکر زنده است، زنده با امکانات، امکانات و وسوسه ها.
گذراندن زمان طولانی در مکان های مرتفع و صخره ای دیدگاه من را نسبت به جهان و جایگاه ما در آن تغییر داد. من در تماس فیزیکی مستقیم با فرآیندهایی بوده ام که بسیار فراتر از زندگی روزمره است. همانطور که افق های خود را در مکان های مختلف گسترش دادم، متوجه شدم که سنگ ها زندگی و مناظر را به شیوه ای خاص شکل می دهند.
چشم انداز کوه بی نظیر است. کوهنوردان گرانش، زمین شناسی، ریتم های آب و هوایی و روابط عمیق زمانی با زمین را تجربه می کنند. این ارتباط در قلب علاقه من به صخره نوردی است. به صخره ها برمی گردم چون آنجا با سرزمینمان ارتباط برقرار می کنم.
منبع: گاردین