علیرضا صداقت رئیس بخش تاج بخش مراقبت های ویژه بیمارستان امام رضا(ع) مشهد در یادداشتی گفت: 20 ماه گذشت. هر شب چهره جوانانی را می بینم که در بند خود گم کرده ام.
مهندس شهرداری 34 ساله که مادرش آرزوی ازدواج داشت. زن 20 ساله ای که در آستانه مادر شدن بود و پدرش روزی سه چهار بار به من پیام می داد و التماس می کرد که دخترم بهبود یابد.
مردی 40 ساله در بدترین وضعیت تاج گذاری که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد، به سه دختر نوجوان فکر کرد که از دو سالگی از او مراقبت می کردند و آخرین جمله ای که به من گفت این بود: «دکتر، اینطور نیست. یتیم شدن این دختران انصافاً. «در گوش و صورت دختر بزرگتر، وقتی خبر مرگ بابا لنگ دراشو را شنید، با اینکه ناپدری خود را ندیده بود، مدام در ذهنم نقش میبست.
رزیدنت 30 ساله ای که با احضاریه 99 بر بالین بیمار آمده و با چهره در حال مرگ پدرش برخورد کرده بود، پس از تشخیص پدر خود به CPR مبتلا شد و در بخش مراقبت های ویژه بستری شد.
بیماری مضطرب همسرم در اولین پیک کرونا و اقامت یک ماهه او در خانه برای من و دخترم بسیار استرس زا بود و واقعا ماه سختی برای ما بود.
بیست ماه با پدر و مادرم در بخش مراقبت های ویژه با همکارم گریه کردم و با فرزندان پدر از دست رفته همدردی کردم و اگر لحظات شاد و پر انرژی بهبودی معجزه آسای بیماران بسیار کم سن و سال نبود، مطمئناً آمادگی نداشتم. برای ادامه خدمتم این روزهای سخت را به امید فرار از چنگال این قرن گذراندم.
پیک پشت پیک این سناریوها تکرار شد و ما هر روز بیشتر تمایل داریم اما با امید به آینده. صدای دردناک پدری که برای نجات جان دختر 24 ساله اش التماس می کند، چهره مادری شکنجه شده و کمر شکسته که بر بالین پسر خردسالش بیهوش می شود و پسرش پس از به هوش آمدن نفسش می ایستد.
تولدی که تبدیل به یک هالووین واقعی شد و چند روز بعد از تولد چند خانواده لباس عزا به تن کردند و مادرشان را در بخش مراقبت های ویژه من از دست دادند کابوس و انعکاس ذهنی روزانه من است.
لحظاتی برای من و همکارانم بیست ماه پیش در پنج اوج سپری شد که حتی یک دقیقه آن برای بسیاری از مردم غیرقابل تحمل است. در 20 ماه گذشته، چه در خانه، چه در بیمارستان، چه در تلویزیون و چه در جلسات معاونت درمان و استانداری و… هر لحظه و هر دقیقه را صرف رسیدگی به این فاجعه کرده ام. هر جا مسئولیتی بود، خدمت میکردم و سلامت مردم و جامعه را آگاه میکردم و آموزش میدادم.
خدا شاهد است و همسرم سنگ صبور تنهایی و خستگی و غم من می داند که در این بیست ماه چه بر سر من و او و دخترم آمده است. او می داند که من هرگز قصد افشای خودم را نداشتم و به قول امروزی ها اشتباه کردم. او می داند که در آن مدت مناصب و عناوین و مقام های زیادی را قبول نکردم.
او شاهد بود که ما اولین روش های پزشکی و تشخیصی را در کشور انجام دادیم و هرگز نخواستم آنها را در این عکس و فیلم نشان دهم.
او می داند که جنبش سلامت مردمی نه برای خودنمایی، بلکه برای ارتقای سلامت عمومی ایجاد شده است. او شاهد و گواه بی خوابی من است، زیرا خودش در این بیست ماه پای من بیدار بود. آیا در آن زمان دوستانی را می شناختید؟!
چقدر به من افتخار می کردند با القاب شعف، خودنمایی، خودشیفتگی، خود نازنین و… و آن روزها اولین کسی بود که غم را در چهره و سنگینی شانه و بغض را در گلویم دید. و او تنها کسی بود که حضورش آرام و با انگیزه ادامه داد.
دوستان عزیز؛ تا جایی که بتوانم ادامه خواهم داد. به اطلاع رسانی ادامه خواهم داد. با توجه به توانایی و سوادم تدریس خواهم کرد.
برای درمان بیمارانم از هیچ تلاشی دریغ نمی کنم. به همین دلیل در انتخابات سازمان نظام پزشکی شرکت کردم و به بزرگترین افتخار شغلی خود که کسب رای اعتماد از جامعه پزشکی بود، دست یافتم. من خسته ام، خیلی خسته. اما با امید و با خواست خدا.
بیماری روحی و خستگی شدید جسمی گاهی در حضور همکاران آزارم می داد. من نتوانستم به تماس های بسیاری از همکاران پاسخ دهم و برخی از آنها از دست من ناراحت بودند. دوستانی که در زمان بیماری و خانواده هایشان به کمک امیدوار بودند، اما باور کنید گاهی اوقات حتی نمی توانستم به تماس ها پاسخ دهم.
امیدوارم با واکسیناسیون عمومی و رعایت حداکثری نقاب و مدیریت خوب این کابوس ها و تفکرات ذهنی روزانه پایان یابد.
دوستان عزیز اکنون اولویت اصلی نظام سلامت گسترش واکسیناسیون و افزایش استقبال عمومی از واکسن در جامعه است. پاسخ به شبهات در این زمینه وظیفه من و شماست. قله ششم با بی توجهی من و شما و مسئولین ایجاد خواهد شد. ما می توانیم از آن جلوگیری کنیم.»